فرهنگ و هنر

از مشاهیر دروغین جامعۀ معاصر ایران کمترین توقعی نباید داشت

به گزارش گروه فرهنگ و هنر پایگاه خبری توفیق اقتصادی ،یورگن هابرماس که شاید بتوان او را آخرین سلطان مُلک تفکر فلسفیِ غرب دانست دریکی از نوشته‌های دوران جوانی‌اش از سه متفکرشهیر آلمانی به سبب عدم اذعان و اقرارشان به خطاهای بزرگ سیاسی عمرشان به شدت انتقاد کرده و در ادامه گفته است که او از پدرش به عنوان شهروندی عادی که “یک همدل بی ارادۀ نازیسم” بوده، نه چنان توقعی داشته و نه با او چنان مواجهه ای انتقادی.

این سخن هابرماس را با نظر موافق وهمدلانه خواندم و فهمیدم. چه، من هم سال‌ها پیش از آن که مقالۀ هابرماس را بخوانم به این می‌اندیشیده ام که کار خیل عظیمی از انسان‌های ذوق‌زده و جوزده که فلان حادثۀ سیاسی – تاریخی را پدید آورده‌اند قابل فهم است زیرا آنان نه مدعیِ فلسفه و تاریخ و جامعه‌شناسی و سایر علوم انسانی بودند نه به طریق اولی تحصیلات عالیه داشتند و نه کتابخوان بودند اما چرا فلان فلسفه خوانده، تاریخ‌دان، نویسنده و دانشمند به جانب آنان گرایید، به حرکت آنان آری گفت و به آن پیوست، چرا او درست ندید و حامیِ چشم و گوش بسته فلان عقیده و سلیقه شد، چرا او از دوراندیشی عقل این قدر دور ماند؟

پرسش این است که چرا برخی متفکران و فیلسوفان به دام حوادث می‌افتند و در چاله‌های زمانه سقوط می‌کنند؟ به دیگر سخن، چرا برخی فیلسوفان که در عرصۀ تفکر و نوآوری بسیار باریک‌بین و موشکاف به نظر می‌رسند گاه نیرنگ‌ها و فریب‌ها “روح زمانه” را نمی‌توانند ببینند و تشخیص دهند؟

چرا متفکرانی سوار بر مَرکب اندیشه که عقاب‌وار در بلندی‌ها پرواز می‌کنند و دورترین و ریزترین و جزئی‌ترین جنبش هر جنبده‌ای از دیدشان پنهان نمی‌ماند اما وقتی پای امور عادی و پیش پا افتادۀ اجتماعی و سیاسی به میان می‌آید از عوام‌ترین عوامان نیز گنگ‌تر و گیج‌تر می‌شوند و در موضع‌گیری نسبت به پاره‌ای از مهم‌ترین رویدادها افق دیدشان فراتر از نوک بینی‌شان نمی‌رود؟

چگونه یک زن فرهیخته ازطبقۀ اشراف و اعیان به جنبش چپ می‌گراید و تمام عمر و سرمایۀ مادی و معنوی‌اش را در طرفداری از طبقۀ کارگر و در راه مبارزۀ سیاسی با حاکمیت وقت می‌گذراند آن هم درسن پختگی نه در نوجوانی؟ چگونه است که یک تحصیلکردۀ اشراف زاده طرفدارِ دوآتشۀ انقلاب و قیام پابرهنگان و گرسنگان می‌شود آن هم در بالای چهل سالگی نه درنوجوانی؟

بی تردید آنها چیزی کم نداشتند پس چه می خواستند و چرا به قیام مردم پیوستند؟ آیا آنها جهانی بهتر و زیباتر از جهان موجودشان می‌خواستند؟

چرا برخی متفکران و نویسندگان دردقیقۀ رخدادهای اجتماعی و سیاسی کور و کر می‌شوند و به سهولت به دام زمانه می‌افتند چه در تایید بعض وقایع و چه در انکار برخی دیگر؟ این پرسش‌ها از این حیث معنا و اهمیت دارند که مگر متفکران و نویسندگان، دانایان اقوام به شمار نمی‌آیند و چشمه‌ای بیدار و گوش‌های شنوای آنان؟

مگرقرار نیست آنان عرف و فهم و شعور عادی مردمان را نقد کنند و برخلاف جریان‌های رایج فکر و عمل کنند و سنجشگر و پرسشگر و منتقدِ مسلمات سنتی و مشهورات کاذب و فریبنده باشند؟

مگر قرار نیست آنان سقراط، این پرسندۀ سمج و نقاد بزرگِ عادت‌ها و آشناهای ذهنی و عملی، را فراموش نکنند که تمام کوشش‌اش آن بود که به درک و دریافت عامیانه از امور و مسائل زندگی عمق و ژرفا ببخشد و مخاطبان همشهری‌اش را قدری به جهل مرکب‌شان آگاه کند؟

توقع ما از فیلسوفان به عنوان جویندگان و کاوندگان راستین و نقادانِ باورها و ارزش‌های بی حاصلِ عامیانه بیشتر است و این هرگز توقع نابجایی نیست.

البته سقوط فیلسوفان بزرگ در چاله‌های زمینی و زمانی تاریخی به قدمت تاریخ تفکر فلسفی دارد، یعنی به آن روزی بازمی‌گردد که طالس ملطی درحالی که ستارگان آسمان را نظاره می‌کرد در چاله‌ای افتاد و دخترک تراکیایی مسخره‌اش کرد و خندید، که این مرد چگونه می‌خواهد از اسرار آسمان سر در بیاورد در حالی که از چالۀ پیش پایش نیز آگاه نیست!

غرض و مقصود، اشاره به مواضعی است که برخی نویسندگانِ مدعیِ فلسفه و اندیشه در روزگار ما در مجادلات و منازعات‌شان اتخاذ می‌کنند و انواع اتهامات را به یکدیگر می‌زنند.

پیش از هر چیز باید گفت که در اینجا نه منتقد فیلسوفی در حد و اندازۀ هابرماس است و نه کسانی که مورد انتقاد و اعتراض‌اند در قد و قوارۀ آن سه فیلسوفی هستند که هابرماس از آنان نام برده و نقدشان کرده است.

انتظارات از آن سه پیشکسوتی که هابرماس نامشان را آورده، بسی بیشتر بوده است واین هرگز انتظار نابجایی نیست اما سطح توقع را نباید به حدی رساند که گویی آنان واجد ویژگی خطاناپذیری و پیشگویی بوده‌اند.

آنان نه پیامبر بوده‌اند، نه ساحر و پیشگو. آنها در فطرت اول مانند بقیۀ انسان‌ها واجدِ غرایز و احساسات و خواست‌ها و آرزوهایند، ضعف‌های خودشان را دارند، مانند بقیۀ آدمیان ممکن است خطا کنند، گول و فریب بخورند، ترس و طمع و بیم و امید داشته باشند و از این قبیل.

اگرچه خطاهای بزرگان بزرگ است و چشمگیر و به آسانی از خاطرها نمی‌رود. از قضا تاریخ ثابت کرده است که برخی از فیلسوفان غرب که در دامگه حادثه افتاده‌اند فردیت و اصالت و صداقت و شجاعتی بس بیشتر از دیگرانی داشته‌اند که بعدها آنها را به جرم و جنایت سیاسی محکوم کرده‌اند. ناگفته نماند که گاه اعمال سیاسی برخی فیلسوفان غرب ارتباط چندان ژرفی با تفکر فلسفی‌شان ندارد و همچنان می‌توان آثارشان را خواند و از آنان آموخت.

اما در اینجا قضیه کاملا متفاوت است. در ایران، دعوا بیشتر بر سر این است که چون فلانی درروزگاری از فلان “دار و دسته” به شمار می‌آمده، پس نمی‌تواند و نباید هیچ نظری مهم و رایی درخور داشته باشد؛ چون فلانی چند سالی عضو فلان “ستاد” و ” شورا” بوده، پس نمی‌تواند و نباید ادعای آزاداندیشی و دانش‌دوستی و روشن‌نگری داشته باشد؛ چون فلانی رئیس دفتر فلان شخصیت سیاسی بوده، پس نباید هیچ ادعایی در علم و دین داشته باشد؛ چون فلانی زمانی طرفدار فلان کس و جریان بوده، پس نمی‌تواند و نباید ادعایی در تفکر و فرهنگ داشته باشد؛ چون فلانی روزی فلان شخصیت را به بهمان شخصیت تشبیه کرده، پس همه کتاب‌هایش بی فایده است و باید به آتش سپرده شود؛ چون فلانی ایامی از عمرش را در فلان “حلقه” گذرانده، پس نباید لاف دانایی بزند؛ چون فلانی مدتی رئیس فلان “نهاد علمی” بوده، پس نمی‌تواند و نباید از نقد و آزادی و فلسفه و علم دم بزند.

این مشاجرات ازمولفه‌های اصلی زیست جهانی نکبت‌بار با این روشنفکران و مدعیان اندیشه در جامعه‌ای جهان سومی و از نشانه‌های بارز یک اخلاق دایر بر دنائت و حقارت و شرارت و فحاشی است.

متکبر حقیری که قادر نیست بندی و صفحه‌ای از کتاب قطور و سرشار از منقولات‌اش را بنویسد مگر آن که پیشتر یا پستر دو صفحه دشنام از قلمش بتراود بی تردید نه “فیلسوف” می‌تواند باشد نه اثرگذار و نه ماندگار.

شاید کم نبوده‌اند و نباشند کسانی که در عالَم پندار خویش و گاه به اسم مستعار، کتاب‌هایشان را “شاهکار” قلمداد می‌کرده اند و می‌کنند و خودشان را آگاه ازهمۀ زوایا و رموز تفکر فلسفی غرب و دانای کل، اما این غربال تاریخ و انصاف و درایت اوست که نشان می‌دهد کدام اثر”شاهکار” است و ماندگار نه خود نویسندۀ درماندۀ به شدت ایرانی!

اگر کسی مانند هابرماس از فیلسوفان راستین غرب توقع بجا و بیشتری دارد مفهوم و معنادار است اما از مشاهیر دروغین جامعۀ معاصر ایران کمترین توقعی نباید داشت زیرا ممکن است اطرافیان عامی یک نویسندۀ مدعیِ فلسفه ابعاد و اعماق دامگه حادثه‌ای را درست‌تر و دقیق‌تر از خودش ببیند و گاه به او متذکر شود که نباید چنان می‌کرد و چنان می‌گفت.

نوشته های مرتبط