پیامبر عشق و هنر
![](https://tofigheghtesadi.ir/wp-content/uploads/2023/09/888888.webp)
توفیق اقتصادی:بیشتر محققان و مترجمان و نویسندگان مانی را فقط به عنوان بنیانگذار آیین مانویت و به اصطلاح یک پیامبر می شناسند، اما واژه ی پیامبر برای او بسیار کم است زیرا مانی فقط همین نبود.
به گزارش گروه فرهنگ و هنر پایگاه خبری توفیق اقتصادی،مانی یک نقاش چیره دست، یک خطاط بی نظیر، یک شاعر فوق العاده، یک پزشک عالیقدر با قدرت ماورا طبیعی غیرقابل باور و از همه مهم تر یک انسان بود که با جهان بینی والا و با عشق شگفت انگیزش نسبت به هستیِ انسان و هستیِ حیوان و تمامی موجودات زنده در صدد رستگاری روح انسان و رها کردن آن از تاریکی های درونی برآمد و در این راه از تمامی هنر خود یعنی تصویرگری، خطاطی، شاعرانگی، سخنوری و نیز دانش پزشکی اش کمک گرفت تا انسان را به سرزمین روشنایی ها هدایت کند.
بدون شک یک انسان با چنین ابعاد گسترده ای که پیش از او در هیچیک از پیامیران دیگر نبود نمی توانست فقط یک پیامبر ساده باشد که تنها حامل رسائل معمولی دینی و اخلاقیات خشک مذهبی باشد. تأثیر مانی در جهان آنچنان عظیم و گسترده است که هنوز هم بعد از سالیان سال مردم برای یافتن رستگاری و جستجوی هنر، در زندگی فلسفی او کنجکاو می شوند و از این رو بسیار سزاوار است که در لیست صد چهره ی مؤثر «مایکل اچ. هارت» رتبه ی ۸۳ را به دست بیاورد. (۲)
زندگی نامه ی مانی:
مانی پیامبر ایرانی و بنیانگذار آیین «مانویت» یا « آیین روشنی»، در آغاز سده ی سوم مسیحی (میلادی) در ۱۴ اپریل سال ۲۱۶ میلادی در محلی نزدیک به «تیسفون» ، استان «آسورستان»، در روستای «مردینو» شرق «بابِل» – که در آن زمان جزو امپراتوری ساسانیان بود، زاده شد. خود او در سروده ای به تولدش بدینگونه اشاره می کند:
«من از سرزمین بابِل برخاسته ام تا ندای دعوت خود را به همه جا بپراکنم.» (۳)
متأسفانه باید اشاره شود که بعضی از محققان و نویسندگان و شعرا – از جمله «فردوسی» سراینده ی «شاهنامه» ،مانی را تصویرگری چینی می داند که از چین به دربار شاه ایرانی
«شاپور» آمده است:
بیامد یکی مرد گویا ز چین
که چون او مصور نبیند زمین(۴)
از نام نخست مانی هیچگونه اطلاع صحیحی در دست نیست. «دکتر ژاله آموزگار» استاد زبان های باستانی ایران عقیده دارد که ریشه ی نام «مانی» آرامی است و در متون فارسی به عنوان «پیامبر روشنایی» معنی شده است .(۵)
پروفسور مری بویس نیز بر همین باور است.(۶)
اما کتاب «گنزا ربا» (۷)کلمه ی « مانی» را مشتق از کلمه «مندا» و به معنی «عرفان»، «خرد» و «روان» می داند و می گوید که با واژگانی چون «مانا» و «مانکیا» هم ریشه است.(۸).
در منابع رومی و یونانی نام مانی را «مانیکوس» و «کوپریکوس» ضبط کرده اند . در منابع مسیحی لاتین «قوربیقوس» نوشته اند.(۹)
نام پدر مانی هم به شکل های گوناگون از قبیل «پاتک، فاتک، فاتح ،پاتیگ » و غیره آمده است، چنانکه «محمد شهرستانی» (۱۰) فاتک و «ابن ندیم» ، فتق بابک (۱۱) آورده، در هر حال او از طبقه ای مرفه و اهل همدان بود. مادرش «مریم» نام داشت و از خاندان کمسرکان بود و به خاندان اشکانی تعلق داشت. (۱۲)
هنگام تولد مانی پدر او « فاتک» در تیسفون بود و آنچنان که روایت است، بر اثر یک الهام غیبی که در معبدی بر او نازل شده بود، به فرقه ی مذهبى «مغتسله» پیوسته بود.(۱۳)
مغتسله، نام فرقه ی سپیدپوشی بود که آیین «مندایی- گنوسی» داشتند و شست و شوی تن را مایه ی رستگاری می پنداشتند. (۱۴).
مانی از شش سالگی به نزد پدر رفت و زیر نظر او به آیین« مغتسله» و «گنوسی» پیوست. در آن زمان در «بین النهرین» – که بخشی از شاهنشاهی ایران بود – ادیان مختلفی آزادانه در جریان بودند : از جمله زردشتی گری، بهودیت و گنوسیک رواج داشت و نیز مسیحیانی که در روم در خطر کشته شدن بودند و به آنجا پناهنده می شدند- ،مسیحیت را پراکنده بودند، بنابراین مانی در چنین فضایی زندگی کرد و آموخت و رشد گرفت (۱۵)
او در دوازده سالگی دریافت که نیرویی خارق العاده در درونش وجود دارد که او را الهام می دهد. وی آن را «توم، یا «نرجمیگ»(۱۶) نامید. این همزاد مینوی در نوشته های مسیحی فارقلیط خوانده شده (۱۷)
در کتاب « الفهرست» شرح الهام « توم» به مانی دوازده ساله بدینگونه آمده است:
«این جماعت (یعنی قوم مغتسله) را فراموش کن،تو از آنان نیستی،وظیفه ی اصلی تو راهنمائی به اصول اخلاقی و پرهیز از شهوات و مسائل دنیایی است. اما چون هنوز نوجوانی، زمان آن نرسیده است که آشکارا قیام کنی.» (۱۸)
از آن پس مانی به صورت جدی و فراگیر به مطالعه ی آیین ها و مذاهب پرداخت وچون کودکی بسیار با استعداد بود و ذکاوتی بیش از حد داشت، در مورد این مذاهب کنجکاوی کرد و تفاوت ها را در نظر گرفت و در ذهنش آن ها را به مقایسه گذاشت. در ۲۴ سالگی بار دیگر آن نیروی درونی یعنی توم به او الهام داد که اکنون زمان آن فرا رسیده که دعوت خود را آشکار نمایی. با این ندا مانی به رسالت برخاست . از آیین مغتسله بُرید و از رهبر عرفانی اش «الخسایی» گسست و یکی از دلایلش این بود که: «تطهیری که عیسا از آن می گوید، از راه معرفت و عرفان حاصل می شود و فقط از راه شستشوی جسم به دست نمی آید.» و به این ترتیب پاکیزگی و شست و شوی روح را پیش کشید و آن را بر پاکیزگی و شست و شوی جسم برتری بخشید. (۱۹) بعد از آن آیین خود را برای پدر و نزدیکانش شرح داد و آنان را به آن دعوت نمود . و نیز چون سخنور قابلی بود، در بابِل و بین النهرین سخنرانی های جذابی نمود که بسیاری را تحت تأثیر قرار داد و پیروان بسیاری برای خود فراهم آورد.(۲۰).
«میرچا الیاده» بر این باور است که آغاز آئین مانویت را می توان از همین دومین مکاشفه ای که در ۲۴ سالگی بر مانی دست داد، یعنی ۱۲ آوریل سال ۲۴۰ میلادی دانست (۲۱)
در میان پیروان مانی کشتیبانی بود که عازم سفر بود و مانی برای نخستین سفر تبلیغاتی حود با او همراه شد (۲۲) اکثر محققین بر این باورند که مانی با کشتی به « هند» که امروزه به آن «ایندیا» می گویند، رفته است. در حالی که چنین نیست، بلکه آن سرزمینی که مانی به آنجا رفته و آنان به اشتباه آن را «هند، هندوستان» می گویند، « هندیجان یا هندیگان » است که هم اکنون هم یکی از شهرهای تاریخی ایران است و در جنوب خوزستان قرار دارد. (۲۳)
مانی از هندیجان به سوی توران و مُکران(= بلوچستان و سَند امروزی) سفر کرد. در این سفر موفق شد شاه توران و گروهی از همراهانش را – که بودایی بودند – به آیین خود معتقد کند و این پیروزی بزرگی برای او شمرده شد .(۲۴)
از طرفی دیگر در آن زمان که امپراتوری ساسانیان تا مرکز هند پیش رفته بود، هندیان بسیاری در کناره های خلیج فارس و آن نواحی می زیستند که بودایی بودند. تعداد آنها در بعضی نقاط آنقدر زیاد بود که حتا برای خود معابدی درست می کردند (۲۵)، مانی در جوار آنها با بودیسم آشنا شد و بخشی از آیین بودیسم را پذیرفت و به آیین مانویت تلفیق نمود.
پس از آن به پارس بازگشت و پیاده در آن سرزمین سفر کرد و مورد آزار بسیار واقع شد اما مواردی نیز پیش آمد که بسیار موفقیت آمیز بود از جمله دیدار او با «پیروز» برادر شاپور شاه که از مانی و آیینش حمایت کرد و ترتیب ملاقات او را با شاه شاپور فراهم نمود.(۲۶)
بنا به گفته ی «ابن الندیم» روز یکشنبه اول ماه نیسان که آفتاب در برج حمل بود (= بیستم مارس سال ۲۴۲)، یعنی روز تاجگذاری شاپور ، مانی با دو تن از یارانش نزد شاپور بار یافت. این حضور بسیار باشکوه بود، زیرا هنگامی که مانی بر شاپور درآمد، نوری از تقدس بر دوشش جاری بود که در نظر شاپور جلوه نمود و از این رو شاپور تمام خواست های او را پذیرفت. (۲۷)
مری بویس در این مورد می نویسد:
چنانکه گویند چندی بعد مانی بر شاپور در آمد و تاج بر سر وی نهاد و بر دوش هایش نورهایی چون مشعل فروزان بود ، پس او را فرشته ی روشنی خواندند (۲۸)
در همین مراسم تاجگذاری بود که مانی که از طرف دانشمندان مأمور تبریک به شاپور شد و ضمن تبریک، آیین خود را با بیانی رسا و گیرا شرح داد و از شاپور خواست تا پیروان او را گرامی بدارد تا بتوانند هر جا که می خواهند، آزادانه بروند و تبلیغ کنند. شاپور این اجازه را به او داد و حتا در صدد برآمد که دین وی را به جای دین زردشت، دین رسمی کند .
علت حمایت شاپور از مانی دو مورد بود. اول اینکه شاپور در مورد مذهب مانند پدرش سخت گیر نبود و دیگر اینکه او در فکر گسترش امپراتوری خود بود و چون دین مانی از تلفیق چند دین بوجود آمده بود و می توانست سرزمین های بسیاری را زیر پوشش خودبگیرد، شاپور آن را برای هدف خود مناسب می دید.
طبق نوشته های مانوی به زبان قبطی، مانی سالیان دراز تحت حمایت شاپور بود و حتا در جنگ اِدِسا هم در کنار شاپور حضور داشت .(جنگ میان ایران و روم،میان شاپور و والرین).
او در این مدت فعالیت های گسترده ای در نشر آیین خود نمود و نمایندگان و سفیران هوشمندی به هرسو فرستاد. و نیز به پاس حمایت شاپور شاه کتاب «شاهپورگان» خود را به او پیشکش نمود، اما با اینکه شاپور از هر جهت نظر مساعدی با مانی داشت و او را حمایت می کرد،هیچگاه آیین مانی را به عنوان دین رسمی نپذیرفت. (۲۹)
ولی می توان گفت که شاپور چون خیال امپراتوری بزرگتری شامل مسیحیان و بودایی ها و نیز زردشتیان را در سر داشت، همواره در مورد دین مانی دارای هدف بود(۳۰)
پایان زندگی مانی
پس از مرگ شاپور در سال ۲۷۳ میلادی، فرزندش «هرمز اول» جانشین وی شد. او نیز روشی مسالمت آمیز با مانی و یارانش در پیش گرفت اما پس از یک سال درگذشت و دومین فرزند شاپور به نام «بهرام»، شاه شد. بهرام به تحریک موبدان، – به ویژه «کرتیر» (۳۱) نظر نامساعدی به مانی داشت،بنابراین در اواخر سلطنتش، هنگامی که مانی عازم خراسان بود دولتیان را واداشت که مانع سفر او شوند. مانی به ناچار به تیسفون بازآمد، سپس از او خواستند تا به حضور بهرام برسد (۳۲)
شرح گزارش و ملاقات سرد بهرام با مانی را «نوح زادگ» یکی از اصحاب مانی که تا لحظات
آخر همراه وی بوده است در کتاب مواعظ (یکی از کتاب های مانویان که به زبان قبطی نوشته شده و در بخش دوم شرخش خواهد آمد)، چنین آورده است:
مانی آمد (به حضور شاه بهرام اول). شاه را بزم نان خوردن بود (= بر سر غذا بود) و هنوز دست نشسته بود. (= غذایش را تمام نکرده بود ) خدمتکاران وارد شدند و گفتند که مانی آمده و به در ایستاده است. و شاه به مانی پیغام فرستاد، که زمانی صبر کن تا من به پای خود به سوی تو آیم.
مانی نزد نگهبان نشست تا شاه دست شُست (=عذایش را تمام کرد) و از غذا برخاست زیرا خود عزم شکار داشت. آنگاه نزد مانی آمد و به او گفت :
– خوش نیامدی!
مانی گفت : چه بدی از من سر زده است؟
بهرام گفت: سوگند خوردهام که تو را نگذارم به این سرزمین بیایی.
آنگاه با پرخاش به مانی گفت: آوخ ! به چه بایسته اید؟ که نه به کارزار روید و نه نخجیر کنید اما مگر این پزشکی را و درمان بردن را بایسته اید و این را نیز نکنید. (= تو برای چه کاری خوب هستی؟ زیرا نه به جنگ میروی و نه به شکار- شاید برای طبابت و درمان هستی که آن را هم نمیکنی.)
مانی پاسخ داد که من به شما هیچ بدی نکردهام . و همیشه به شما و به خاندان شما نیکویی کردم و بسیار بنده شما بود که دیو و دروج (دروغ) از ایشان ببردم، بسیار بودند که از بیماری برخیزاندم (= نجات دادم) بسیار بودند که تب و لرز چندین ساله ر ا از آنان دورکردم، بسیار بودند که مرگ آمدند و من ایشان را زنده کردم (۳۳)
پس از اینکه بهرام با مانی گستاخی کرد دستور داد وی را به زندان افکندند و در زنجیرش کردند (۳۴) و پس از یک محاکمه ی نمایشی که به تحریک و توطئه ی کرتیر صورت گرفت، مانی با این اتهام که شاهزادهای را وادار به تغییر دین کرده است، به محکوم به مرگ شد. (۳۵)
بنا بر آنچه ثعالبی در مورد این محاکمه ی نمایشی نقل می کند، گفتگویی میان کرتیر و مانی در حضور بهرام بدینگونه اتفاق افتاده است :
مؤبد (کرتیر) از مانی پرسید: ویرانی بهتر است یا آبادانی؟
مانی گفت: ویرانی، تن ها مایه ی آبادانی جان هاست.
مؤبد گفت: به ما بگو ، آیا کشتن تو آبادانی است یا ویرانی؟
مانی گفت: این ویرانی بدن است.
مؤبد گفت: پس شایسته است که تو را بکشیم تا پیکرت ویران شود و جانت آبادان! (۳۶)
مرگ مانی
آرتور کریستن سن می گوید:مرگ مانی در منابع مختلف به صورت متفاوت بیان شده است . بنابر یک روایت شرقی مانی مصلوب شد، یا زنده زنده پوست او را کندند و بعد سرش را بریدند و پوست او را پر از کاه کردند و به یکی از دروازه های شهر گندی شاپور خوزستان بیاویختند که از آن پس به
دروازه ی مانی مشهور گشت. (۳۷)
در کتاب «آثار الباقیه» از ابوریحان بیرونی آمده است که مانی را کتابی بوده که در آن از مرگ خود خبر داده، او چون گفته بود که در پادشاه شیطانی است و وعده داده بود که شاه را شفا دهد و نتوانست به وعده اش وفا کند، پس پادشاه بر دست و پای او بند نهاد و به زندانش گسیل داشت و مانی در همان جا بمرد و آنگاه سرش را از تن جدا کرد و بر در بارگاه بیاویخت و بدنش را در گذرگاه مردمان بینداخت .(۳۸)
بعضی منابع دیگر ادعا دارند که مانی روز چهارشنبه هشتم شهریور ماه یزدگردی گرفتار شده و او را به زندان برده اند که در این هنگام در اواخر سن ۵۹ سالگی بوده است که در سن ۶۰ سالگی بعد از ۲۶ روز گرفتاری در زندان مرده است و پس از مرگ او را داربست کرده اند ، مدفن مانی در همین موضعی است که به نام قبر دانیال شهرت دارد و در چند سال اخیر گمان کرده اند که شوش قدیم در این حوالی بوده است .(۳۹)
سایت «ویکی واند» نیز تحت نام « خوزستان» حامل بخشی از متنی پارتی بر روی دستنویس مانوی است که از زمان و مکان مرگ مانی میگوید و در سده ی سوم میلادی (یعنی سیصد سال پیش از اسلام) نوشته شده است. برگردان این آوا نگاری به زبان فارسی چنین است:
چهار روز گذشته از شهریورماه، روزِ شهریور، روز دوشنبه، ساعت یازده، در استان خوزستان و در شهر بیت لاپاط [یعنی همان گندیشاپور]، که پدر روشنایی [یعنی مانی] عروج کرد.(۴۰)
فردوسی در شاهنامه مرگ مانی را در زمان شاپور می داند که مطابقتی با تاریخ ندارد. او هم بر اساس همان روایت شرقی در شاهنامه ابیاتی دارد که می گوید که مانی را زنده زنده پوست کندند ، بعد سرش را بریدند و پوست او را پر از کاه کرده و به یکی از دروازه های شهر گندی شاپور خوزستان بیاویختند .(۴۱)
براساس این اشعار، در شاهنامه ی ابوسعیدی تصویری هم کشیده شده که تنها تصویری است که از مرگ مانی در ایران وجود دارد
این تصویر با توضیحات مربوط به آن به پیوست متن است:
در این نگاره «مانی» که موضوع اصلی نگاره است ، دقیقاً در میان تصویر دیده می شود.
در مرکز تابلو دو درخت نخل قرار دارد که خاص مناطق گرمسیری است و نشان می دهد که نقاش می خواسته به محل جغرافیایی حادثه هم اشاره نماید، زیرا مطابق با روایت واقعه در شهر گندی شاپور در خوزستان – که از گرم ترین شهرهای ایران است، اتفاق افتاده .
بر درخت جلویی تصویر پیکره ی مانی در حالی که شالی به کمر دارد و به وسیله طنابی از گردن به درخت آویزان است، دیده می شود. این پیکره بنا به روایت پوست کَنده شده ی اوست که پر از کاه است و آن دیگری که برهنه بر زمین افتاده که اعضای صورت و بدنش نامشخص و به رنگ سرخ تیره است ، جسم اوست. در سمت چپ تابلو تصویر چهار مرد که دو نفر سوار بر اسب و دو نفر دیگر پیاده هستند، دیده می شود. مردی که بر اسب نشسته و لباسی سبز و متفاوت و تقرهباً اشرافی بر تن دارد، مؤبدی زردشتی است که چیزی شبیه « تعلیمی» به دست دارد و با آن به جسد اشاره نموده و قدرت نمایی می کند. مرد ایستاده ای که لباس سرخ به تن دارد و با دست به بالای درخت اشاره می کند ، سرباز است که در خال گزارش به مرد اسب سوار است، مرد چهارمی نیز کنار درخت ایستاده که در حال ضربه زدن به جسد مانی است که بر زمین افتاده است.
در سمت راست تصویرنمایی از یک ساختمان آجری با دو در قوسی شکل دیده می شود. این بنا مطابق با داستان یک بیمارستان است که در بالای آن و از میان پنجره ها نیم تنه ی دو زن دیده می شود که به جسد بالای درخت نگاه می کنند و یکی از آنها از حیرت ، انگشت به دهان گرفته است. در بالای پنجره ها کتیبه هایی تزیینی و احتمالاً به خط کوفی ، با کاشی های لاجوردی وجود دارد که متأسفانه به علت تخریب تصویر، قابل خواندن نیست و همچنین
ردیفی از کاشی های آبی رنگ در پایین عمارت دیده می شود. حضور ویژگی های معماری ساسانی در این بنا وجود دارد . اشعاری که در این تابلو وجود دارد از شاهنامه است که فردوسی با خرسندی واقعه ی مرگ مانی را شرح داده است.(۴۲)