“سفره” در فرهنگ ایرانی
“سفره” در فرهنگ ایرانی یک عنصر بسیار کلیدی و مهمی بود. در لغت این واژه به معنای پارچه ای که هنگام غذا خوردن ، خوردنی ها را روی آن می چینند، است. اما گاه به معنای توشه و غذای مسافر نیز هست. سفره یا خوان، بیش از همه دلالت به خوراکی و غذا خوردن دارد. تعداد واژگان مرکبی از کلمه سفره در زبان فارسی ایجاد شده، بیانگر اهمیت آن در نظام اجتماعی و زندگی فرهنگی ایرانیان است. کلمانی مانند همسفره، سفرهدار، سفرهنشین، سفرهخانه، سفرهچی و… را هم دارد که نشان از اهمیت آیینهای جمعی و مشارکتی در غذا خوردن در فرهنگ های سنتی ایرانی است. از سوی دیگر امیت خوراک و محوریت آن در نظام های نمادین سنتی و نظام های جهان بینی و اخلاقی که حول آن قرار داشته ، منجر به حرمت نان در فرهنگ ایرانی شده است. این حرمت نان به تدریج به برخی خوراکی های دیگر و مهمتر از همه به بستر خوراکی ها یعنی سفره نیز سرایت کرده است. به همین دلیل در میان قسم های فارسی می توان از “قسم به این نان و نمکی که خورده ام” یا “به برکت این سفره قسم…” یاد کرد که باینگر منطق تقدس و حرمتی است که به سفره و برخی محتویات آن منتسب شده است.
به طور سنتی سفره ایرانی دارای ویژگی های زیر است: ۱- جنس پارچه ای سفره در گذشته؛ ۲- محوریت نان در آن که پای ثابت هرگونه غذایی بود از ساده تا غذاهای بسیار مجلل؛ ۳- محوریت خورش ها (که عمدتا ماده اصلی آنها آب و ادویه و گیاهان بوده و گاه اندکی گوشت)؛ ۴- محوریت نشستن بر روی زمین؛ ۵- در گذشته های دور، با دست خوردن مهمترین شیوه غذا خوردن بود. ۶- محوریت خانواده ها به عنوان کلیدی ترین گروه در پیرامون سفره. ۷- هرچند سفره عمدتا به وعده های غذایی اصلی و گاه میان وعده ها منتسب بوده، اما به تدریج بسط پیدا کرده و به دلیل حرمتی که پدیده سفره پیدا کرده وارد سایر عرصه ها هم شده مانند سفره عقد، سفره های نذری، سفره های مناسبتی برای چیدمان هفت سین و … . همه اینها اشکال بسط یافته و تسری یافته منطق سفره در سایر زمینه های اجتماعی است.
اما این روزها شاهد تغییرات بسیاری در پدیده سفره سهیتم، از یکسو در ماده سازنده سفره های پارچه ای سنتی که هم طرح های خاص داشتند و هم انباشتی از خاطرات حول آنها وجود داشت، به سفره های پلاستیکی و یکبار مصرف تبدیل شده اند، که دیگر آن حرمت و هیبت را ندارند. محوریت نان بدل شده به محوریت برنج، که البته هیچگاه برنج همانند نان حرمت و تقدس پیدا نکرد. خورش های سنتی (آش و آبگوشت و غذاهای نانی) به غذاها پرگوشت و فست فودی بدل شدند. به جای نشستن بر زمین، عادت بدنی سفره ها، به نشستن پشت میز غذاخوری بدل شد. و امروزه تقریبا همه غذاها با قاشق و چنگال خورده می شود مگر در حالت های خاص. سفره های نذری که بیانگر جمع آیینی ای بود که حول یک سفره آخرین مرحله آیین را با خوردن غذای متبرک اجرا می کردند، به غذاهایی در ظروف یکبار مصرف بدل شد که هرکس در هرجایی که دلش خواست بخورد.
این تحولات بیانگر تهی شدن یا به تعبیری افول یک نماد کلیدی در فرهنگ ایرانی است. سفره که از یکسو بیانگر تجلی نمادین یک گروه اجتماعی خاص و بستر شکل گیری مجموعه ای از تعاملات نزدیک و صمیمانه بود، دیگر این روزها نه حضوری دارد و نه تاب و توانی برای ایفای کارکردهای سنتی خودش. فراوانی غذا، فردگرایی ناشی از زندگی شهری مدرن، ارجحیت پیدا کردن غذا خوردن در فضای خصوصی و تحولات دیگر منجر بدان شده که سفره نهایتا به یک نماد غایب بر روی میزهای غذا خوری خانواده های ایرانی بدل شود و گاه گاهی از لابلای کابینت ها برای مهمانی های خاص (سالی یک یا دوبار) بیرون کشیده شود. زیرا نه دیگر اهمیتی دارد و نه دیگر آدمها توان نشست بر سرسفره را دارند و عادت بدنی شان نشستن پشست میز غذاخوری است.
از این رو سفره در فرهنگ ایران که روزی به یک نماد کلیدی تبدیل شده بود، این روزها به نمادی رقیق و سطحی بدل شده است که بیانگر رقیق و سطحی شدن مجموعه ای مناسبتی است که حول سفره و از طریق آن شکل میگرفت و تقویت می یافت و حال همه اینها در همهمه زندگی شهری مدرن ما رنگ باخته است بی آنکه چیزی جایش را بگیرد. زیرا نمادهای کلیدی، قدرت بالایی در ایجاد و تداوم مناسبات اجتماعی خاص و عمیق دارند، برای همین سفره یکی از عناصر برخی قسم های کلیدی ایرانیان بود، و نمادهای رقیق و سطحی، بود و نبودشان چندان محسوس نیست.
*فردین علیخواه/انسان شناسی و بحران