تسلیت به فرهنگ و هنر ایران
توفیق اقتصادی:خبر قتل داریوش مهرجویی و همسرش شوک بزرگی به اهالی فرهنگ و سینمای ایران وارد کرد.
به گزارش گروه فرهنگ و هنر پایگاه خبری توفیق اقتصادی به نقل از قدس آنلاین، پس از مرگ ناگهانی کیومرث پور احمد دیگر کارگردان شناخته شده کشورمان و درگذشت آتیلا پسیانی، بازیگر مطرح ایران در روزهای گذشته، خبر قتل داریوش مهرجویی، داغی سنگین بر دل علاقه مندان و اهالی سینما گذاشت و اتفاقی تکان دهنده برای سینمای ایران بود. در ادامه برخی از واکنشها را مرور میکنیم:
محمد خزاعی، رئیس سازمان سینمایی: ضایعه فقدان جانگداز سینماگر نامدار سینمای ایران استاد داریوش مهرجویی و همسر بزرگوار ایشان دل سینماگران شریف ایران و علاقمندان این فیلمساز مولف و برجسته سینما را به درد آورد. استاد مهرجویی که از بنیانگذاران موج نو سینمای ایران و طلایه دار سینمای متفکر و دغدغه مند بود همواره در مسیر رشد و تعالی سینمای ایران قدم برداشت و آثاری ماندگار و جریان ساز را به عرصه فرهنگ و هنر این مرز و بوم هدیه کرد. داغ از دست دادن یکی از معتبرترین و شاخص ترین سینماگران ایرانی فراموش شدنی نیست چنانکه جای خالی این هنرمند بزرگ هم پر شدنی نیست. اینجانب ضمن عرض تسلیت خدمت بازماندگان این حادثه دردناک و تعزیت محضر همه سینماگران و علاقمندان این هنرمندبزرگ، اطمینان خاطر می دهم سازمان سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از همه ظرفیتهای خود برای پیگیری این واقعه و شناسایی و مجازات عامل یا عوامل این جنایت نابخشودنی استفاده خواهد کرد و تا حصول نتیجه و روشن شدن همه ابعاد ماجرا ذرهای دریغ نخواهد کرد.
بهرام رادان، بازیگر: چقدر عجیب، چقدر دلخراش، چقدر بی رحمانه،وای بر ما.
محمد حسین مهدویان، کارگردان: داریوش مهرجویی را کشتند. این سرچشمه جوشان سینمای ایران و منبع الهام چند نسل از فیلمسازان ایرانی را کشتند. چه طور باور کنیم این کابوس را؟ چه طور باید با این پایان خونین، تراژیک و هولناک کنار بیاییم؟ خدا به داد همه ما برسد.
رضا میرکریمی، کارگردان: خداحافظی تلخ با استاد داریوش مهرجویی، فیلمسازی خلاق و تجربه گرا و روشنفکری باسواد و منصف، که نسل من بسیار از او آموخت.
هومن سیدی، کارگردان و بازیگر: درست است که مرگ حق است اما مرگ ناحق ظلم. این دگر چگونه اتفاقی بود! کاش کسی بگوید همه چیز کابوس است، کاش کسی بگوید این سیاهی روزی تمام میشود. مرگ افتاده به جانمان. جان و جسم می گیرد در دم. کشتار شبانه در خانه آقای مهرجویی! باور نکردنی است. سهمناک و موحش است. به چه گناهی؟ آنهم اینگونه وهمناک عده ای، دو اناسن بی دفاع را کشتار کنند!
گلاب آدینه، بازیگر: ای دااااااااد ای فغاااااان ای هوااااااار با این خبر باید چه کنیم؟ خدایا خداوندا چه خبره؟؟؟؟ این قلب ای مغز از ناباوری سنگ نشو، منفجر نشو. این همه هر روز اخبار موهن از زمین و زمان می باره، خدایا خودت رحم کن. چرا کسی به داد اعتراض خانم مهرجویی نرسید؟ قاتل کیه؟ کجاست؟ کجا بوده؟ چرا بوده؟ واقعا این خبر درسته؟ ای کاش ای کاش دروغ باشه، شوخی احمقانه ای باشه، ای کاش
مصطفی کیایی، کارگردان: ساعت حدود 2 شب با صدای زنگ موبایل از خواب پریدم. نگاه کردم پدرام شریفی بود. ترسیدم و جواب دادم. با صدای وحشتزده و لرزان گفت شما هم شنیدی مهرجویی رو کشتن؟ عجیب ترین و وحشتناک ترین و بی زمان ترین خبر ممکن، مهرجویی و همسرش در خانه به قتل رسیدند. کوتاه و تلخ، و من هنوز شوکه از این سرنوشت و این میزان سیاهی برای این روزهای سینما.
پریناز ایزدیار، بازیگر: برای توصیف این فاجعه تلخ، کلامی پیدا نمی کنم. اصلا باورکردنی نیست.
فرزاد موتمن، کارگردان: بهـت و شوک ناشی از دریافت خبر قتل هولناک و وحشیانه داریوش مهرجوئی و همسرشان وحیده محمدی فر را نمیتوانم با کلمات توصیف کنم. تمام شب را بی حرکت نشستم وبه این کابوس فکر کردم و حالا که کم کم به صبح نزدیک میشویم بی اختیار بیاد تابلوهـائی از ولادیسلاو کاداورسکی نقاش و موزیسین جوان اهـل اوکراین (متولد ١٩٨٨ است) افتادم که چند پیش دیده بودم. آثارش بعنوان نمونه هـائی از “سوررئالیزم سیاه” توصیف میشود و تم غالب آنهـا مرگ است.
هانیه توسلی: خبر آنقدر هولناک است،آنقدر عجیب و مهیب است،که لال شده ام.دو ساعتی است که شنیدم و درحال اشک ریختنم.لال و گریان و مبهوت به کارگردان محبوبم فکر می کنم.به مهرجویی بزرگ. به او که خلاق و هنرمند بود. وجود نازنینش در سینمای غنیمتی بود.
منیژه حکمت، کارگردان: ای وای، چه کنیم با این همه درد، نگرانی، غصه، غم و…چه کنیم.
پرویز پرستویی، بازیگر: سکانس پایانی تلخ! به قتل رسیدن یک کارگردان برجسته ایران و همسرش به ضرب چاقو!؟ امنیت کجایی؟! شوک شبانه به سینمای ایران
چه رفتن تلخی، چه رفتن دردناکی، تسلیت به خانواده محترم آقای مهرجویی و همسرش، تسلیت به دخترشان، تسلیت به ایران، تسلیت به خانواده سینمای ایران، آخه این رواست؟ یک هنرمندی که کلی با آثار خود خاطره در دل تک تک ملت ایران داشت! فقط از یک اثرش نام می برم (گاو)!
مهدی یزدانی خرم روزنامهنگار و نویسنده: داریوش مهرجویی را کشتند. کشتند داریوش مهرجویی را. داریوش مهرجویی را با چاقو کشتند، با چاقو داریوش مهرجویی را کشتند. شب او و همسرش را کشتند و کشتند و خون خانهشان را برداشته حتمن. او را تهدید کردهبودند و تهدید کردهبودند او را.
داریوشکُشی در شبِ پاییزی و من در نیمهشب در حالیکه هنوز نمیدانم چهگونه به نبودنِ مهرجویی فکر کنم بر فعلِ «کشتن» ماسیدهام. و مینویسم چون استخوانم یخ زده و هی بلند میگویم به مریم که داریوش مهرجوی را کشتند با چاقو. حتمن آمدهاند توی خانه. چند نفر بودهاند؟ حتمن وقتی ما داشتهایم به او فکر نمیکردهایم او مشغول خونخوردن بوده. من چهلوچهار سال دارم و نمیدانم چهگونه این کشتن را باور کنم. یعنی داریوش مهرجویی دیگر نیست و یعنی داریوش مهرجویی ۸۳ ساله را کشتهاند تا نباشد.
من هیچ نظری ندارم. من منتظرم تا صبح شود تا خبرها بیاید تا آفتاب بیاید تا هنوز بفهمم این چه خاکیست که بر سر ما ریختهاند. حتا نمیتوانم تصور کنم. تصور کنم که داریوش مهرجویی را کشتند. شب کشتند. شبها آدم میکشند معمولن ولی داریوش مهرجویی «معمول» نبود و چه کسی او را کشت؟ چه کسی او را کشت؟ چه کسی او را کشت؟ چه کسی او را کشت؟ چه کسی داریوش را کشت؟ چه کسی خون او را ریخت؟ چه کسی همسرش را کشت؟
رضا صائمی، روزنامه نگار: تن و بدنم می لرزد و دستم به نوشتن نمی رود… داریوش مهرجویی و همسرش در ویلای شخصی در کرج به قتل رسیدند! سلاخی شدند… باور کردنی نیست… باور نکردنی و هولناک… به قول حمید هامون به کجای این شب تیره بیاویزیم قبای ژنده خویش را!
صالح تسبیحی، روزنامه نگار: معصومه سیحون را یکبار در ویلایش دست و کتف و پا بستند. چسب به دهانش زدند و خانه را روبیدند. دزد بودند. قاتل نبودند. احیا شد و گذشت و بعدها ساده مرد. سی سال گذشته و چه برما رفته که مهرجویی اینجور. خداوندا، اینجور. جامعه ای در حال حل شدن در اسید.
غلامرضا موسوی، تهیه کننده: باور کردنی نیست، نیمه های شب است و خبر بهقتل رسیدن استاد بزرگ سینمای ایران داریوش مهرجویی و همسر و همکار گرامیش منتشر شد. شب بدی است. یاد استاد ماندگار و تسلیت به سینمای ایران و خانواده بزرگ ایشان و مردم عزیزمان.
هوشنگ گلمکانی، کارگردان و روزنامه نگار: دیگر کلمات هم می گریزند، کافی نیستند. مدام تصویر مهرجویی در مصیبت های این یکی دو سال اخیر به یادم می آیند، قبل ترش به کنار که گفت کارنامه بیش تر حاصل سانسور است تا اراده خودم. تصویر کابوس های آخر در ذهنم رژه می روند. لامینور، تعویق اکران، ویدئوی اعتراض، فریاد، توطئه، ویدئوی دوم، توهین، توهین، توبیخ، توهین، توهین، استنطاق، توهین، توهین، تعقیب، توهین…
این چه بساطی است برای فیلم ساز تاریخ ساز ما؟ و حالا این شب خونین و هولناک که خواب می گریزد از جسم و جان و روح و روان. در این شب وحشت و خون و ناباوری بار دیگر آرزو می کنم ای کاش می خوابیدم و بیدار نمی شدم تا تمام شود این کابوس ها، اما خواب می گریزد مثل آهویی که…
رضا درستکار، منتقد سینمایی: ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت. تقریبا لال شده ام! داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدی فر با ضربات چاقو… مرگ هر زمان هم که رخ دهد، باز هم زود است. مادر دهر دیگر کجا هرمندی چون مهرجویی عزیز بیافریند؟
که عمق این جنایت، که هضم و تحمل این ضایعه، که همجواری با این دنیای پرقساوت و کینه توز… ای مرگ
سوفیا نصراللهی، روزنامه نگار: مصداق ترانه سنتوریام الان. هیشکی نمیفهمه چه حالی دارم…چه دنیای رو به زوالی دارم. چقدر از “لیلا” نوشتم. یادتونه؟ چقدر دیالوگ “هامون”. چقدر رفاقت سر “مهمان مامان”. چقدر حسرت سر “سنتوری”. چقدر ذکر “پری”. چقدر سرخوشی تهرانگردی.چقدر چادر سر کشیدن “سارا”. چقدر عزادار شدم امشب.
مازیار فکری ارشاد، منتقد سینمایی: غیرقابل باور، تلخ و هولناک… تسلیت به فرهنگ و هنر ایران
علیرضا تابش، مدیرعامل اسبق بنیاد سینمایی فارابی: ساعت ۳:۳۰ خبر را دیدم و بهت زده شدم، حوالی پنج و شش امروز صبح خوابم برد. خواب دیدم در خانهای با معماری شگفتانگیز و زیبا، در تهران به تسلیتگویی آقای مهرجویی رفتیم بدلیل قتل همسرش، با تنی چند از اهل فرهنگ؛ و او مثل مجالس تعزیه مصیبت خوانی می کرد ، طوفانی از خشم داشت. در خواب به خودم میگفتم آقای مهرجویی را کشتهاند اما او زنده بود. جمع بهتزده و سوگوار و مهرجویی در مرکز توجه همه ما.
جلیل اکبری صحت، سینماگر و روزنامه نگار: کشتن داریوش مهرجویی با هرسناریویی دشنه بر قلب فرهنگ ایران است. مرگ او یک تراژدی بزرگ است و قاتل یا قاتلین به جنایتی نابخشودنی دست زدهاند.
ابراهیم ایرج زاد، کارگردان: خیلی غم انگیز است و تلخ. بعد از اینهمه سال خون جگر خوردن، بعد از اینهمه سال فیلم ساختن و خلق شاهکارهای پرتعداد و پیر شدن تا رسیدن به سن 83 سالگی. یک شب از حضور مزاحمی احساس ناامنی کنی، همسرت خبر بدهد، مصاحبه کند، درخواست کمک کند اما هیچکس در این پهناور زمین، در این وزارت فرهنگ، در این ساختمان چند طبقه سازمان سینمایی، در این خانه سینما نباشد از تو احوالی بپرسد که استاد چه شد خاطرتان رنجیده و پریشان شد؟ چه کسی مزاحمتان شده است؟ چه کسی به سرقت برده است سنتور علی سنتوری تان را؟ ولی افسوس ک هیچ کس هیچ اهمیتی به این اضطراب و نگرانی شما نداد تا اینکه خبر قتلتان به گوش رسید و ناگهان همه دست به کار شدند… چه نوشداروهای خوبی هستیم ما، بعد از مرگ سهراب هایمان!
ساره بیات، بازیگر: بدرود عالیجناب. داد از این بهت و اندوه عظیم. این همه عزیز و اکنون شما. بغض مجال نمیدهد. یادتان تا ابد در قلب ما گرامیست. تسلیت به سرزمینم.
اسدالله یکتا، بازیگر : با تمام وجود دارم گریه میکنم. با تمام وجود دارم میترسم… تلخترین، هولناکترین و ترسناکترین شب سینمای ایران.