کودکان کار در تاریخ ایران;هنر دردستان ظریف کودکانه
توفیق اقتصادی :«تاریخ کودکان کار» گوشهای مهم از دگرگونیهای اجتماعی و اقتصادی یک جامعه، بهویژه در گستره معیشت و شغل به شمار میآید. «کودکان کار» پدیدهای نو در جامعه انسانی است که پیشینه جهانی آن به چند سده اخیر بازمیگردد؛ هرچند «واقعیت» این مفهوم میتواند پیشینهای هزاران ساله داشته باشد. در ایران مفهوم کودکان کار کمتر از یک سده عمر دارد.
به گزارش گروه فرهنگ و هنر توفیق اقتصادی،محمدعلی جمالزاده از نخستین اندیشمندانی به شمار میآید که به مسئله کودکان کار در تاریخ ایران اشاراتی داشته است. او در سال1930 میلادی در اداره بینالمللی کار در ژنو کار میکرده. کتاب «لحظهای و سخنی؛ دیدار با سیدمحمدعلی جمالزاده» نوشته مسعود رضوی، روایت جمالزاده است از وضعیت کاری کارگران ایرانی در نخستین دهههای سده چهاردهم خورشیدی (اواخر قاجار و روزگار پهلوی اول).
او با اشاره به اینکه ایران در آن زمان عضو سازمان بینالمللی کار بوده و نامهها و گزارشهای فراوانی از ایران به مرکز آن نهاد در ژنو میرسیده است، واکنش آن سازمان را چنین شرح میدهد: «به ما ماموریت دادند که هر سال یک دفعه برویم به ایران، برای رسیدگی بهکار مردم. […] میرفتیم که ببینیم شرایط کار و کارگران در ایران به چه وضعی است».
جمالزاده به نامهای اشاره میکند که یک کشیش مسیحی از کرمان برای سازمان بینالمللی کار نوشته و از کار زجرآور کودکان در کارگاههای قالیبافی آگاهی داده است؛ «نوشته بود من کشیش مریضخانه انگلیسیها هستم. توی مریضخانه کار میکنم. […] روزهای یکشنبه گیوههایم را میپوشم و راه میافتم میروم توی دهات. […] نخستین دفعه که رفتم توی دهات، دیدم بچهای توی ده دیده نمیشود. تعجب کردم، گفتم: «بچههایتان کجا هستند؟» جواب دادند: «ای آقا بچههایمان را میفرستیم به قالیبافی در کرمان». پرسیدم: «بچههایتان چه سنوسالی دارند؟» گفتند: «ولله بچههای ما خیلی بچه هستند». گفتم: «آدرس کارخانهها را بدهید». آدرس را دادند. فردایش رفتم توی کارخانهها و دیدم بچههای کوچک 9 و 10ساله پشت دستگاه قالیبافی نشستهاند و دارند کار میکنند. چه کاری هم! تابستانها وقتی آفتاب طلوع میکند باید بروند به کارخانهها، تا غروب آفتاب؛ یعنی حدود 12الی 13ساعت، با این سن و سال کم باید کار بکنند. همهشان روی یک تخته، شبیه الوار دراز مینشینند و جان میکنند و بچهها از نظر سلامتی و صحت مزاج بهقدری وضعشان خراب شده که پدر و مادرها صبح و عصر باید اینها را کول کنند و بیاورند به کارگاه و برگردانند. خودشان نمیتوانند راه بروند. از نظر غذایی هم این بیچارهها قدری نان خالی میخورند و باز مشغول میشوند.»
جمالزاده از این نامه اندوهبار به عنوان یکی از دلایلش برای پذیرفتن این ماموریت در ایران یاد میکند. او درباره وضع کارگران زن و کودک ایرانی در آن روزگار مینویسد: «توی همین چارچوب، من به خیلی از شهرهای ایران […] سفر کردم. مخصوصا برای رسیدگی به وضع و شرایط کارگران زن و بچه، چیزهایی دیدهام که واقعا گفتنی است. […] واقعا دل سنگ به حال این بدبختها میسوخت. خصوصا برای این بچهها». کودکان و زنان کار در ایران آن روزگار از کمترین امکانات و استانداردهای شغلی بهره نمیبردهاند. جمالزاده به ستمی اشاره میکند که کارفرمایان، بهویژه به کودکان روامیداشتهاند؛ «آقا چه بگویم… چه بگویم، که چه چیزها دیدم؛ مثلا وقتی وارد کارخانه میشدیم، میدیدیم این بچههای زردنبو، با پای برهنه، دارند کار میکنند؛ آن هم توی اتاقی که تمام فضا و در و دیوارش پر از پشم بود با پرز قالی. وارد کارگاه که میشدیم میپرسیدیم: «پسرجان اسمت چیست؟»
بچه بدبخت با نگرانی جواب میداد تقی. بعد میپرسیدیم: «تقی، حالا به ما بگو چند سالت است؟» با همان نگرانی و ترسی که توی چشمهای گودرفتهاش دیده میشد، میگفت: «آقا 15 سال». اما کاملا معلوم بود که این بچه بیشتر از 9 یا 10 سال نداشت ولی رئیس کارخانه به همهشان سپرده بوده که بگویند 15سال.
بعد میپرسیدیم: «مزدت چقدر است؟» میگفت: «روزی 2تومان». در حالیکه ما اطلاع داشتیم که 2 قران بهشان میدادند. بله… بله… عزیزان من، اینجا بود که کمکم ما فهمیدیم ایران ما چهجور ایرانی است».